سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خط خطی من

همه ما راحت حرف میزنیم ولی نوشتن خیلی حرف ها برای ما سخته اما تو بنویس تا یادت بماند که نوشته ها رد پای توست.فردا که برگردی و نوشته هایت را بخوانی به یاد اوری که از کجا رد شدی و چطور قد کشیدی.

این روزها ادم ها سرشون شلوغه ،بعضی ها حوصله خدا رو هم ندارند ،حالشو نمی پرسند!براش نامه نمی نویسند،ثانیه ها و ساعت هاشون رو باهاش تقسیم نمیکنند.

خدایا من همونم که وقت و بی وقت مزاحمت میشم ،همونی که وقتی دلش میگیره میاد سراغت.همون که همیشه دعاهای عجیب و غریب میکنه و چشم هاش و میبنده و میگه :من این حرف ها سرم نمیشه باید دعاهایم رو مستجاب کنی. حالا هم مثل همیشه دارم باهات حرف میزنم اندفعه خیلی خراب تر از همیشم، خیلی نیاز به کمکت دارم، میدونی دارم چی میگم.میدونی که اصلا حالم خوب نیست پس دستم رو بگیر. شدیدأ به یه معجزه نیاز دارم.

التماس دعای اندفعه ام خیلی بدجوره

لحظه ای بود و بودیم لحظه ای دگر اگر باشد


+ نوشته شـــده در جمعه 87/11/11ساعــت 10:53 صبح تــوسط آفرینش | نظر
(غزه)پایدار بودی ،هستی و خواهی ماند

بازهم ناراجتی و بی قراریمون برای عزیزانمون در غزه

بابا مگه یزید و شمر با امام حسین چی کار کردن؟؟؟مصداق بارزشون رو داریم توی این قرن به ظاهر پیشرفته میبینیم اینا دم از صلح جهانی میزدند و همه رو تروریست میخونن جز خودشون.....

لعنت ا.. القوم الظالمین

خدایا فقط بهشون صبر بده ، کمکشون کن خسته نشن، کمکشون کن زنهاشون مثل حضرت زینب با اقتدار ایستادگی کنند و مرداشون مثل حضرت سجاد با این همه مصیبت از پا نیافتن...

هر روز داریم توی خیابون دور هم جمع میشیم که از راه دور بهشون بگیم کنارتون هستیم ما مثل بوش و اوباما دغدغه هامون پیدا کردن سگ  با دیدن خودمون توی ایینه به این همه ظلم افتخار نمیکنیم.ولی به خودمون افتخار میکنیم که مسلمونیم و تا پای جون به دستور رهبرمون  ایستادیم...

یا امام زمان به دادشون برس، اقا این همه بچه چه گناهی دارن ؟

دانی از چه رو گاه گاه اید زلزله؟چون زمین هم میکند با نام زینب هلهله.دانی از چه رو گاه گاه طوفان میشود؟صحنه جنگیدن عباس اکران مشود 

پ.ن:ممنونم از دوستای گلم (کوثر 1و 2) که مشکل رمز وبلاگ من که این چند روزه نتونستم بیام حرفام رو بنویسم حل کردن.

لحظه ای بود و بودیم لحظه ای دگر  اگر باشد

مثل همیشه التماس دعا


+ نوشته شـــده در سه شنبه 87/10/24ساعــت 9:40 صبح تــوسط آفرینش | نظر
(غزه)سلامی سرد

تقویم داره بهمون ثابت میکنه که زمستونی دیگه اومد ، چقدر با برکت شروع شد،عیدی بزرگ زمستون سال 87 را برامون با برکت تر کرد، شب عید غدیر با امدن برف سپید، سپیدی این عید رو به دلامون نشوند، اصلأ نمی شد شب یلدایی بیاد و برف رو نبینیم .

چقدر زود زمان گذشت انگار همین دیروز بود که تفأل به حافظ زدیم  و کلی باهاش درد و دل کردیم . توی این خوشحالی این روز هامون یادمون نره که تو این سرما که ما با عشق و دلدادگی این روزها رو گرم میکردیم مردمانی مظلوم زیر پای ظلم دارن خورد میشن و انگار فریادهامون زیر برف دفن شده و کسی به دادشون نمی رسه حداقل اگر کاری نمیتونیم بکنیم فقط...

دعا کنیم     دعا کنیم    دعا کنیم

                          لحظه ای بود و بودیم لحظه ی دگر اگر باشد... 

لحظه های زندگیتون مثل یلدا بلند

                           التماس دعا خیلی خیلی زیاد


+ نوشته شـــده در جمعه 87/9/29ساعــت 9:49 عصر تــوسط آفرینش | نظر
چشم انتظاریم...

ما حیات را بی حضور تو حیات نمی شمریم...... ما تا وصول فصل ظهورت زندگی نمی کنیم......این فقط تمرین زندگی است.

اماما! دل شدگان سراسیمه به زیارت تو امد اند و ما دل تنگ شدگان عقب ماندگان قافله ایم . راه بسیار است و راه زنان بسیارتر.

اماما! تا به کی غایبانه (عهد بستن )؟ تا به کی غریبانه (ندبه) خواندن؟ تا به کی (توسل) هایمان بی دامان تو؟

در انتظار دیدن  رویت ، در انتظار رایحه ای از وجودت، در حسرت نشانه ای از تو و خیالی که تشنگی جانسوزمان را سیراب کند، منتظریم و لحظه ها را شماره میکنیم...

وقتی تو نباشی همه پنجره ها بسته می مونه،  با زمزمه باد صبا حتی قناری نمی خونه

وقتی تو نباشی دل ها پره دردن ، شادی نمیشه مهمون دل ها، خورشید محبت بی تو سرده      ما اگر تا کنون در این دیار دوام اورده ایم و در این خانه سکنی گزیده ایم از این روست که مستأجر یاد تو بوده ایم.

بیا که هستی ، حیات بیابد و جهان ارام و قرار بگیرد....

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 87/8/9ساعــت 6:6 عصر تــوسط آفرینش | نظر
خستم

سلام ... ببخشید که دیر شد ... این چند وقته اصلأ حال روحی مناسبی نداشتم ... حتی نمی تونستم که بیام درد و دلمو بنویسم...

خدایا! گاهی وقت ها که امتحانم میکنی و من حواسم نیست که این امتحان است. گاهی  چند تا اشتباه پشت سر هم انجام میدهم خودم را می بازم و کم می اورم. گاهی فکر می کنم دیگر هیچ وقت هیچ چیز درست نمی شود. فکر می کنم مهربانی هایت تمام شد است ودیگر نه برایت مهمم و نه دوسم داری . خیال می کنم طنابی که مرا به تو میرساند پاره شده است و من اویزان بین زمین و اسمانم.فکر می کنم گم شده ام و دیگر تو هیچ وقت پیدایم نمی کنی. صدایت میکنم و فکر میکنم دیگر نمی خواهی صدایم را بشنوی. خودت میدونی که چند بار به تمام معنا احساس تنهایی کردم و فکر کردم دیگه رسمأ فراموشم کردی. ولی میدونم که اگه خودت یه دوست های خوب بهم نداده بودی که بدونم همیشه در کنارم هستن دیگه معلوم نبود قراره چه بلایی سرم بیاد.

خدیا کاری کن که هیچ وقت احساس تنهایی نکنم

برام دعا کنید نیاز دارم


+ نوشته شـــده در دوشنبه 87/8/6ساعــت 9:47 صبح تــوسط آفرینش | نظر
تموم شد

خدا حافظ لحظه های ربنا... خداحافظ گشنگی و تشنگی هایی که رمق هر کاری رو ازمون گرفته بود...خدا حافظ فیلم هایی که شاید از کنار خدا بودن و باها درد ودل کردن رو ازمون گرفت...ماه رمضون/دعای شب 28 /دعای ابو حمزه خداحافظ...خدا حافظ ماهی که خدا دست ابلیس رو برامون بست تا با خیال راحت زندگی کنیم...

ای کاش تموم نمی شد ...ای کاش زمان فقط یه لحظه به عقب بر میگشت که ما دعای سحر رو با حوصله نه با چشای خواب الوده بخونیم...

قبل از ماه رمضون از یه موضوعی از دست خدا خیلی دلم گرفته بود ولی توی شب های قدر بهش گفتم شرمنده که صدام رو برات بلند کردم... شرمنده که همش بهت گفتم چرا چرا چرا؟؟؟شرمنم که چشام رو بستم و دلم ازت گرفته بود...

حسرت این روزا میمونه به دلمون تا ماه رمضون سال دیگه...


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 87/7/11ساعــت 6:58 عصر تــوسط آفرینش | نظر
قدر

20 ماه رمضون ........دلم شده پریشون ......... هیچ خبری از تو نشد..........کجایی ای اقا جون............

ما که بی خود نیومدیم.ما که بی دعوت نیومدیم.اقا دیدی این ماه رمضون هم بدون تو داریم سپری میکنیم.بدون تو داریم یک سال دیگمون رو رقم میزنیم.

اما اقا جون... یه ترسی تو وجودمه.اخه اقا جون اوضاع خیلی تغییر کرده.مردم عوض شدند.انگار دیگه منکرها معروف شدند و معروف ها منکر.دیگه کسی از  بدی و حرمت موسیقی و ربا و نزول و خیلی چیزای دیگه حرفی نمی زنه.

اقا جون! ترسم از اینه که شما بیایین و من اماده نباشم.شما بیایین و من به یاریتون نشتابم.شما بیایین و (زبونم لال)به مقابله با شما بپردازم.

اقا جون! اگر قراره بیایی و من نسبت به شما  محبت و ارادت نداشته باشم . یا خدا منو اصلاح کنه و یا...

خدا کند که نیایی!

شد بسته در هر دو جهان از بس که ...

خشکید ز مین و اسمان از بس که...

بد نیست اگر کمی خجالت بکشیم...

خون شد دل صاحب الزمان از بس که...

به جای این ... ها ببینید باید چی نوشت.

( به توان n بار التماس دعا )

( دعا کنید معرفت این شب ها رو بهمون بده )


+ نوشته شـــده در یکشنبه 87/6/31ساعــت 8:35 عصر تــوسط آفرینش | نظر
نجوا

ای منتهای ارزوی این دل تنگ                                مردم ز هجرت نیست اخر دل که از سنگ        

مهرت نشسته بر دل من جرم من چیست؟               هستم ندیده. عاشقت دست خودم نیست      

خوبان همه بر دامنت سر میگذارند                                  اقا گنه کاران مگر دل ندارند؟

ای اخرین دید نگاه هر تمنا                                           دل ها به درگاه تو دارند یک تقاضا

یک سر بزن بر جا نماز انتظارم                                        یارم نیامد رفته صبر و هم قرارم

دنیا ندیده دست لطف و مهربانی                                   تنها تویی که ابر رحمت میرسانی

چون تو بیایی میشود سبز برگ وبارم                             بر گل نشیند شاخ خشک انتظارم

چون تو بیایی پاک سازم قلب خود را                                صالح تو هستی  صلح اور بهر دنیا

خورشید پنهان کی می اید صبح فردا؟                        یابن الحسن یابن الحسن یابن الحسن جان     

این شعر تقدیم به دوستای همیشه منتظرم(کوثر 1 و کوثر2)


+ نوشته شـــده در سه شنبه 87/6/19ساعــت 9:42 صبح تــوسط آفرینش | نظر
قطاری به مقصد خدا

قطاری به مقصد خدا میرفت. لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد. و پیامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست. کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج و عشق توام بخواهد؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن؟ قرن ها گذشت اما از بیشمار ادمیان  جز اندکی بر این قطار سوار نشدند . از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم میشد... قطاری که به مقصد خدا می رفت به ایستگاه بهشت رسید. پیامبر گفت: اینجا بهشت است.. مسافران بهشتی پیاده شوند اما اینجا ایستگاه اخر نیست....مسافران بهشتی پیاده شدند. اما اندکی باز هم ماندند... قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند. انگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت: درود بر شما .. راز من همین بود .... ان که مرا می خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد....و ان گاه که قطار به ایستگاه اخر رسید: دیگر نه قطاری بود و نه مسافری و نه پیامبری.... 


+ نوشته شـــده در سه شنبه 87/6/19ساعــت 9:24 صبح تــوسط آفرینش | نظر
تنها ما در
‍نمیدانم امروز چند شنبه است مادرم میگوید :شنبه .... اما باورم نیست .از رهگذران می پرسم میگویند:یک شنبه... باز باورم نیست به دلدار می رسم از او می  پرسم  میگوید:یک شنبه باورش دارم........ پس یک شبانه روز را گم کرده ام...... گویا خواب بوده ام... تنها مادرم نخواست دیوانه شوم.
+ نوشته شـــده در شنبه 87/6/9ساعــت 2:36 عصر تــوسط آفرینش | نظر
<      1   2   3   4      >