سلام..........
لايق فيض حضورت نيم، اما بگذار
زندگي چند صباحي،به خيال تو كنم
ديدم قشنگه براتون گذاشتم:
تو به من خنديدي، و نمي دانستي، من به چه دلهره ،از باغچه همسايه، سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد!!! غضب آلود به من کرد نگاهسيب دندان زده از دست تو افتاد به خاکو تو رفتي و هنوز،سالهاست که در گوش من آرام آرامخش خش گام تو تکرار کنان مي دهد آزارم و من انديشه کنان غرق در اين پندارم «که چرا باغچه کوچک ما سيب نداشت؟؟؟»
من به تو خنديدم چون که مي دانستم تو به چه دلهره ،از باغچه همسايه ،سيب را دزديديپدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي، باغبان باغچه همسايهپدر پير من است من به تو خنديدمتا که با خنده تو، پاسخ عشق تو را ،خالصانه بدهمبغض چشمان تو ليک لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمي خواست، به خاطر بسپارد ،گريه تلخ تو را...و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض تو تکرار کنان مي دهد آزارم و من انديشه کنان غرق در اين پندارم «که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت؟؟؟»