• وبلاگ : آفرينش
  • يادداشت : سلام من به مدينه....به آستان رفيعش
  • نظرات : 5 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + يه خواننده ي وبلاگتون 

    سلام..........

    لايق فيض حضورت نيم، اما بگذار

    زندگي چند صباحي،به خيال تو كنم

    ديدم قشنگه براتون گذاشتم:

    تو به من خنديدي، و نمي دانستي،
    من به چه دلهره ،از باغچه همسايه، سيب را دزديدم
    باغبان از پي من تند دويد
    سيب را دست تو ديد!!!
    غضب آلود به من کرد نگاه
    سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
    و تو رفتي و هنوز،
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان مي دهد آزارم
    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

    «که چرا باغچه کوچک ما سيب نداشت؟؟؟»

    من به تو خنديدم
    چون که مي دانستم
    تو به چه دلهره ،از باغچه همسايه ،سيب را دزديدي
    پدرم از پي تو تند دويد
    و نمي دانستي، باغبان باغچه همسايه
    پدر پير من است
    من به تو خنديدم
    تا که با خنده تو، پاسخ عشق تو را ،خالصانه بدهم
    بغض چشمان تو ليک لرزه انداخت به دستان من و
    سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک
    دل من گفت: برو
    چون نمي خواست، به خاطر بسپارد ،گريه تلخ تو را...
    و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
    حيرت و بغض تو تکرار کنان
    مي دهد آزارم
    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

    «که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت؟؟؟»