حضرت فاطمه علیهاالسلام هر چند مقام برترى دارد، ولى او نیز همانند دیگران این مسیر را مىپیماید و پس از عالم برزخ به محشر مىآید و در پیشگاه
خداوند، مقام او بر دیگران ثابت مىشود.
حضرت على علیهالسلام مىفرمایند: روزى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله براى دیدار فاطمه علیهاالسلام به خانه ما آمد، ولى دخترش را بسیار محزون دید.
از او پرسید چرا این گونه غمگینى؟ در جواب گفت: پدر جان! به یاد عالم محشر افتادم که مردم در آن حال عریان خواهند بود.
(ذکرت المحشر و وقوف الناس عراه...)
رسول گرامى فرمودند: نگران مباش، پس از آن که من، على و ابراهیم خلیل علیهالسلام سر از قبر برمىداریم آنگاه خداوند جبرئیل را با هفتاد هزار ملک به
سراغ تو مىفرستند، سپس اسرافیل در حالى که با سه پارچه زیبا از نور در اختیار دارد، کنار تو مىآید و تو را از قبر بیرون مىنماید، در حالى که بدنت
پوشیده است... آنگاه با عزت و احترام بىنظیر هفتاد هزار فرشته تسبیح گویان تو را وارد محشر مىکنند و به همین تعداد حوریان بهشتى به استقبالت
مىآیند. در این هنگام مریم(دختر عمران)، خدیجه (دختر خویلد)، حوا (زن آدم)، آسیه، (دختر مزاحم) هر کدام با صفوف ملائکه اطراف تو را مىگیرند و تو را
بر روى منبرى از نور مىنشانند. در این هنگام جبرئیل به حضور تو مىرسد و مىگوید: هر حاجتى دارى بگو و تو مىگویى: خدایا! حسن و حسینم را
مىخواهم.
در آن ساعت حسینت را مىبینى که با بدن خون آلود به محشر مىآید و از خدا مىخواهد که قاتلان وى را به کیفر رساند، بلافاصله خداوند به خشم آمده و از
خشم او ملائکه نیز به خشم آیند و شعلههاى جهنم زبانه مىکشد و قاتلان حسین و دشمنان او بر درون آتش افکنده مىشوند.
منبع:
بحارالانوار، ج 43، ص 226- 225 با تلخیص
تو رو به مادرمون قسم منم دعا کنید...
با اجازه خانم زهرا
آخر همه سفرا کربلا کربلا کربلا
مقصد همه شهدا کربلا کربلا کربلا
یا ابالفضل قسمتم کن......
در پناه خود خود خدا
سلام! شهر عزادارِ مرد اقیانوس
دقیقههای غمانگیز و سرد بیفانوس
کجاست مرقد گلهای پرپرت ای شهر!
بگو چه آمده از غصه بر سرت ای شهر
بهار پشت درت را کجا کنم پیدا
مدینه! زمزمه کن سوگوارهایت را
چه فصلها که تو را بیبهار باریدند
چه چشمها که تو را داغدار باریدند
تو را که سهم درختانت از تبر زین است
و تا ابد سر گلدستههات پایین است
مدینه! پنجرههایت چقدر غمبارند
چقدر آینههایت گرفته و تارند
کجاست رهگذر کوچههای هاشمیات
بگو چه میگذرد بر عزیز فاطمیات؟
هوای پنجرههایت هنوز بارانی است؟
بهشت گمشدهات روبهروی دریا نیست؟
شب است و آمدهام تا ستارهات باشم
کنار روشنی ماهِ پارهات باشم
به لحظههای غریبت چقدر محتاجم
به عطر روشن سیبت چقدر محتاجم
بخوان که بشنوم آواز هفتبندت را
ترانههای یتیمان دردمندت را
هزار سال از این خواب بر نمیخیزم
از این مجاورت ناب بر نمیخیزم
سلام! شهر بناهای مرمر و سنگی
سلام شهر سیاه و سفید و یکرنگی
به صحن آینه بندت چقدر نزدیکم
به آستان بلندت چقدر نزدیکم
مدینه! تا گل خورشید چند فرسنگ است؟
برایم از غم زهرا بگو دلم تنگ است
فصلهای پیش از این هم ابر داشت بر کویرم بارشی بیصبر داشت
پیش از اینها آسمان گلپوش بود پیش از اینها یار در آغوش بود
اینک اما عدهای آتش شدند بعد کوچ کوهها آرش شدند
از بلند از حلق آویزها قلبهای مانده در دهلیزها
بذرهایی ناشناس و گول و گند از میان خاک و خون قد میکشند
بعضی از آنها که خون نوشیدهاند ارث جنگ عشق را پوشیدهاند
عدهای حسن القضاء را دیده اند عدهای را بنزها بلعیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند از بسیجیها بسیجی تر شدند
ای بی جان ها! دلم را بشنوید اندکی از حاصلم را بشنوید
توچه میدانی تگرگ و برگ را غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست بین ابروها رد قناسه چیست
تو چه میدانی سقوط “پاوه” را “عاصمی” را “باکری” را “کاوه” را
هیچ می دانی”مریوان” چیست؟ هان! هیچ میدانی که “چمران” کیست؟ هان!
هیچ میدانی بسیجی سر جداست؟ هیچ میدانی “دو عیجی” در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همانهایم که در دین غش زدند ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندقها احد را ساختند خون فروشی کرده خود را ساختند
زندههای کمتر از مردا با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت در شما بردگان سکه! لعنت بر شما
ای شکوه رفته امشب بازگرد! این سکوت مرده را درهم نورد
از نسیم شادی یاران بگو از “شکست حصر آبادان” بگو!
از شکستن از گسستن از یقین از شکوه فتح در “فتح المبین”
از “شلمچه”، “فاو” از “بستان” بگو! از شکوه رفته! از “مهران” بگو!
از همانهایی که سر بر در زدند روی فرش خون خود پرپر زدند
شب شکاران سحر اندوخته از پرستوهای در خود سوخته
زان همه گلها که می بردی بگو! از “بقایی” از “بروجردی” بگو!
پهلوانانی که سهرابی شدند از پلنگانی که مهتابی شدند
عشق بود و داغ بود و سوز بود آه! گویی این همه دیروز بود
اینک اما در نگاهی راز نیست تیردان پرتیر و تیرانداز نیست
نسل های جاودان فانی شدند شعرها هم آنچه می دانی شدند
روزگاران عجیبی آمدند نسل های نانجیبی آمدند
ابتدا احساس هامان ترد بود ابتدا اندوهامان خرد بود
رفته رفته خنده ها زاری شدند زخم هامان کم کمک کاری شدند
خواب دیدم دیو بیعار کبود در مسیل آرزوها خفته بود
خواب دیدم برفها باقی شدند لحظههای مرده ام ساقی شدند
ای شهیدان! دردها برگشته اند روزهامان را به شب آغشتهاند
فصل هامان گونهای دیگر شدند چشمهامان مست و جادوگر شدند
روحهامان سخت و تن آلودهاند آسمانهامان لجن آلودهاند
هفته ها در هفته ها گم میشوند وهمها فردای مردم میشوند
فانیان وادی بی سنگری! تیغ ها مانده در آهنگری
حاصل آغازها پایان شده است؟ میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟
شعله ها! سردیم ما، سردیم ما رخصتی، شاید که برگردیم ما
“یسطرون” هم رفت و ما نون ماندهایم بعد لیلا باز مجنون ماندهایم
بحر مرداب است بی امواج،آی ! عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز یک نفر بغضش گلوگیر است باز
زخمیام، اما نمک… بی فایده است درد دارم، نی لبک… بی فایده است
عاقبت آب از سر نوحم گذشت لشگر چنگیز از روحم گذشت
سلام...
اصلا این محرم حال خوبی ندارم ، بدجوری ریختم بهم. شاید بهترین محرم عمرم بود که از ته دلم خالی شدم.
خدایا کی منو میبری کربلا فقط تو دنیا همینو ازت میخوام....
یا ابوالفضل من فقط حرم تو رو ببینم، به خدا داغونم....
خدایا کمکم کن................
التماس دعا بدجور
سلام ...
چقدر قیمت معرفت بین آدما کم شده... هر کسی هر موقع دلش میخواد هست و هر وقت نمیخواد.........
به آدم میگن دوست داریم و انگار عروسک خیمه شب بازیشونیم...
بدجوری از دوست داشتن خسته شدم....
کاش دنیا اینجوری نبود
دلی گفت : که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود:تا چه بگویداین دل من! عقل نالید:کجا حل شود این مشکل من؟مرگ خندید: در این خانه ویرانه من!
در پناه خود خود خدا
دیروز از هر چه بود گذشتیم امروز از هرچه بودیم....
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز....
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود....
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد....
الهی تو آن کن که از مسیر لاله ها بر نگردیم....
کاش تو مدرسه عشق رفوزه نشیم...
هفته عشق و دلدادگی مبارک....
سلام....
دیشب اخبار یه خبر فاجعه ای رو پخش کرد....
11سپتامبر...
فکر میکنن ما ساکت می شینیمو هیچی نمیگیم ... واقعا خیلی پرو و وقیح اند .... حالا دیگه کتاب آسمانی ما مخالف صلحه؟؟؟؟؟؟
نمردیم معنی صلح رو از حقوق بشر اینا فهمیدیم.... کور خوندن ما کم جوون پای این انقلاب ندادیم و حالا نوبت ماست که راهشون رو ادامه بدیم ...
ما نه دینمون رو کنار میذاریم نه آقامون رو...
خاک پای رهبریم...