سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در حاشیه هشدار رهبرمعظم انقلاب
 
معضلی به نام انتشار اخبار محرمانه نظام در رسانه‎ها
معضل انتشار اخبار پشت پرده از مذاکرات مسئولین نظام و سیاستمداران کشور که در عرصه رسانه‎ با عنوان اخبار ویژه مصطلح است، این روزها به تهدیدی جدی برای امنیت روانی جامعه مبدل شده است تهدیدی که انتقاد شدید رهبر معظم انقلاب از ادامه این روال را به دنبال داشت.پدیده انتشار اخباری  با طبقه بندی محرمانه، خیلی محرمانه و بعضا سری در رسانه‎های کشور خصوصا انتشار این اخبار در قالب شبکه‎های خبری پیامکی و  برخی سایت‎های اینترنتی که عموما با هدف جلب مخاطب صورت می‎گیرد، در ماه‎های اخیر سبب شده است تا روال اطلاع رسانی در جامعه به سمت تزریق التهاب‎های غیرواقعی به افکار عمومی سوق پیدا کند. این در حالی است که اخبار ویژه که در اکثر رسانه‎های معتبر و سراسری به عنوان بخشی خاص برای اطلاع‎رسانی به مسئولین رده بالا در نظر گرفته شده بود تا به تصمیم گیری صحیح آنها کمک کند، این روزها به یکی از رایج‎ترین اخبار برخی از رسانه‎های پیامکی و اینترنتی برای جذب مخاطب بیشتر مبدل شده است که به صورت خواه ناخواه سطح گفتگوهای موجود در میان مسئولین نظام را به سطح افکار عمومی بکشاند. این پدیده تا بدانجا پیش رفته که بسیاری از مسئولین امنیتی معتقدند در ماه‎های اخیر فلسفه طبقه بندی اطلاعات در کشور نیز زیر سوال رفته است.انتشار اخبار گفتگو‎های خصوصی بالاترین رده‎های مسئولین نظام در سایت‎های خبری و شبکه‎های پیامکی این‎روزها بهت و تعجب کارشناسان امور امنیتی را نیز به دنبال داشته است امری که با کوچکترین واکنشی از سوی مسئولین ذی ربط نیز مواجه نبوده است. با این حال رهبر معظم انقلاب در جمع فرماندهان نیروی انتظامی ضمن انتقاد شدید از این پدیده که در حال تبدیل شدن به یک روال عادی در عرصه اخبار داخلی است با اشاره به خاطره‎ای از امام راحل فرمودند: " امام بزرگوار در آن دوران بارها خطاب به مسؤولان می فرمودند «در جلسات هرچه می خواهید بگویید اما آن را به جامعه نکشانید زیرا مردم گناهی ندارند.»"به نظر می‎رسد اصلاح این آفت که با ورود چهره‎‎های امنیتی با دسترسی به اخبار محرمانه به عرصه رسانه رنگ و بوی جدیدی گرفته است نیاز به نظارت جدی نهادهای امنیتی و قضایی ذی ربط داشته باشد امری که در صورت عدم توجه التهابات خودساخته‎ای را به جامعه تزریق خواهد کرد.
 

+ نوشته شـــده در سه شنبه 90/2/6ساعــت 11:8 صبح تــوسط آفرینش | نظر
ورود مادرمان به محشر...

 حضرت فاطمه علیهاالسلام هر چند مقام برترى دارد، ولى او نیز همانند دیگران این مسیر را مى‏پیماید و پس از عالم برزخ به محشر مى‏آید و در پیشگاه

خداوند، مقام او بر دیگران ثابت مى‏شود.

حضرت على علیه‏السلام مى‏فرمایند: روزى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله براى دیدار فاطمه علیهاالسلام به خانه‏ ما آمد، ولى دخترش را بسیار محزون دید.

از او پرسید چرا این گونه غمگینى؟ در جواب گفت: پدر جان! به یاد عالم محشر افتادم که مردم در آن حال عریان خواهند بود.

(ذکرت المحشر و وقوف الناس عراه...)

رسول گرامى فرمودند: نگران مباش، پس از آن که من، على و ابراهیم خلیل علیه‏السلام سر از قبر برمى‏داریم آنگاه خداوند جبرئیل را با هفتاد هزار ملک به

سراغ تو مى‏فرستند، سپس اسرافیل در حالى که با سه پارچه زیبا از نور در اختیار دارد، کنار تو مى‏آید و تو را از قبر بیرون مى‏نماید، در حالى که بدنت

پوشیده است... آنگاه با عزت و احترام بى‏نظیر هفتاد هزار فرشته تسبیح گویان تو را وارد محشر مى‏کنند و به همین تعداد حوریان بهشتى به استقبالت

مى‏آیند. در این هنگام مریم(دختر عمران)، خدیجه (دختر خویلد)، حوا (زن آدم)، آسیه، (دختر مزاحم) هر کدام با صفوف ملائکه اطراف تو را مى‏گیرند و تو را

بر روى منبرى از نور مى‏نشانند. در این هنگام جبرئیل به حضور تو مى‏رسد و مى‏گوید: هر حاجتى دارى بگو و تو مى‏گویى: خدایا! حسن و حسینم را

مى‏خواهم.

 در آن ساعت حسینت را مى‏بینى که با بدن خون آلود به محشر مى‏آید و از خدا مى‏خواهد که قاتلان وى را به کیفر رساند، بلافاصله خداوند به خشم آمده و از

خشم او ملائکه نیز به خشم آیند و شعله‏هاى جهنم زبانه مى‏کشد و قاتلان حسین و دشمنان او بر درون آتش افکنده مى‏شوند.

 

منبع:

بحارالانوار، ج 43، ص 226- 225 با تلخیص

 

 

تو رو به مادرمون قسم منم دعا کنید...

 با اجازه خانم زهرا

آخر همه سفرا کربلا کربلا کربلا                           

مقصد همه شهدا کربلا کربلا کربلا

یا ابالفضل قسمتم کن......

در پناه خود خود خدا

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90/1/28ساعــت 12:57 عصر تــوسط آفرینش | نظر
بانوی آسمان ها و زمین...

سلام! شهر عزادارِ مرد اقیانوس
دقیقه‏های غم‏انگیز و سرد بی‏فانوس

کجاست مرقد گل‏های پرپرت ای شهر!
بگو چه آمده از غصه بر سرت ای شهر

بهار پشت درت را کجا کنم پیدا
مدینه! زمزمه کن سوگوارهایت را

چه فصل‏ها که تو را بی‏بهار باریدند
چه چشم‏ها که تو را داغدار باریدند

تو را که سهم درختانت از تبر زین است
و تا ابد سر گلدسته‏هات پایین است

مدینه! پنجره‏هایت چقدر غمبارند
چقدر آینه‏هایت گرفته و تارند

کجاست رهگذر کوچه‏های هاشمی‏ات
بگو چه می‏گذرد بر عزیز فاطمی‏ات؟

هوای پنجره‏هایت هنوز بارانی است؟
بهشت گمشده‏ات روبه‏روی دریا نیست؟

شب است و آمده‏ام تا ستاره‏ات باشم
کنار روشنی ماهِ پاره‏ات باشم

به لحظه‏های غریبت چقدر محتاجم
به عطر روشن سیبت چقدر محتاجم

بخوان که بشنوم آواز هفت‏بندت را
ترانه‏های یتیمان دردمندت را

هزار سال از این خواب بر نمی‏خیزم
از این مجاورت ناب بر نمی‏خیزم

سلام! شهر بناهای مرمر و سنگی
سلام شهر سیاه و سفید و یکرنگی

به صحن آینه بندت چقدر نزدیکم
به آستان بلندت چقدر نزدیکم

مدینه! تا گل خورشید چند فرسنگ است؟
برایم از غم زهرا بگو دلم تنگ است


+ نوشته شـــده در یکشنبه 90/1/28ساعــت 12:50 عصر تــوسط آفرینش | نظر
فقط همین...

 

فصل‌های پیش از این هم ابر داشت         بر کویرم بارشی بی‌صبر داشت

پیش از اینها آسمان گلپوش بود                
پیش از اینها یار در آغوش بود

 اینک اما عده‌ای آتش شدند                      بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند

از بلند از حلق آویزها                                 قلب‌های مانده در دهلیزها

بذرهایی ناشناس و گول و گند                  از میان خاک و خون قد می‌کشند

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند               ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای حسن القضاء را دیده اند                
عده‌ای را بنزها بلعیده اند

بزدلانی کز هراس ابتر شدند                      از بسیجی‌ها بسیجی تر شدند

ای بی جان ها! دلم را بشنوید                   
اندکی از حاصلم را بشنوید

توچه می‌دانی تگرگ و برگ را                    
غرق خون خویش،‌ رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست     
بین ابروها رد قناسه چیست

تو چه می‌دانی سقوط “پاوه” را                 
“عاصمی” را “باکری” را “کاوه” ‌را

هیچ می دانی”مریوان” چیست؟‌ هان!      
هیچ می‌دانی که “چمران” ‌کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟         
هیچ می‌دانی “دو عیجی”‌ در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است                   
این زبان سرخ نسلی بی سر است

با همان‌هایم که در دین غش زدند               
ریشه اسلام را آتش زدند

پای خندق‌ها احد را ساختند                        
خون فروشی کرده خود را ساختند

زنده‌های کمتر از مردا                                 
با شما هستم، غنیمت خوارها

بذر هفتاد و دو آفت در شما                         
بردگان سکه! لعنت بر شما

ای شکوه رفته امشب بازگرد!                     این سکوت مرده را درهم نورد

از نسیم شادی یاران بگو                           
از “شکست حصر آبادان” بگو!

از شکستن از گسستن از یقین                  
از شکوه فتح در “فتح المبین”

از “شلمچه”، “فاو”‌ از “بستان” بگو!            از شکوه رفته! از “مهران”‌ بگو!

از همانهایی که سر بر در زدند                    روی فرش خون خود پرپر زدند

شب شکاران سحر اندوخته                        
از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گلها که می بردی بگو!                 
از “بقایی” از “بروجردی” بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند                      
از پلنگانی که مهتابی شدند

عشق بود و داغ بود و سوز بود                   
آه! گویی این همه دیروز بود

اینک اما در نگاهی راز نیست                       
تیردان پرتیر و تیرانداز نیست

نسل های جاودان فانی شدند                     
شعرها هم آنچه می دانی شدند

روزگاران عجیبی آمدند                                  
نسل های نانجیبی آمدند

ابتدا احساس هامان ترد بود                       
ابتدا اندوهامان خرد بود

رفته رفته خنده ها زاری شدند                     
زخم هامان کم کمک کاری شدند

خواب دیدم دیو بی‌عار کبود                          
در مسیل آرزوها خفته بود

خواب دیدم برفها باقی شدند                       
لحظه‌های مرده ام ساقی شدند

ای شهیدان! دردها برگشته اند                   
روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل هامان گونه‌ای دیگر شدند                  
چشمهامان مست و جادوگر شدند

روحهامان سخت و تن آلوده‌اند                      
آسمانهامان لجن آلوده‌اند

هفته ها در هفته ها گم می‌شوند               
وهم‌ها فردای مردم می‌شوند

فانیان وادی بی سنگری!                             
تیغ ها مانده در آهنگری

حاصل آغازها پایان شده است؟                    
میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟

شعله ها! سردیم ما، سردیم ما                  
رخصتی، ‌شاید که برگردیم ما

“یسطرون” ‌هم رفت و ما نون مانده‌ایم          
بعد لیلا باز مجنون مانده‌ایم

بحر مرداب است بی امواج،‌آی !                   
عشق یک شوخی است بی حلاج، آی!

یک نفر از خویش دلگیر است باز                  
یک نفر بغضش گلوگیر است باز

زخمی‌ام، اما نمک… بی فایده است             درد دارم، نی لبک… بی فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت                     لشگر چنگیز از روحم گذشت

 




+ نوشته شـــده در جمعه 90/1/12ساعــت 12:24 عصر تــوسط آفرینش | نظر
آقا ابوالفضل و دیگر هیچ...

سلام...

اصلا این محرم حال خوبی ندارم ، بدجوری ریختم بهم. شاید بهترین محرم عمرم بود که از ته دلم خالی شدم.

خدایا کی منو میبری کربلا فقط تو دنیا همینو ازت میخوام....

یا ابوالفضل من فقط حرم تو رو ببینم، به خدا داغونم....

خدایا کمکم کن................

التماس دعا بدجور


+ نوشته شـــده در دوشنبه 89/9/29ساعــت 6:40 عصر تــوسط آفرینش | نظر
وایسا دنیا من میخوام پیاده شم...

سلام ...

چقدر قیمت معرفت بین آدما کم شده... هر کسی هر موقع دلش میخواد هست و هر وقت نمیخواد.........

به آدم میگن دوست داریم و انگار عروسک خیمه شب بازیشونیم...

بدجوری از  دوست داشتن خسته شدم....

کاش دنیا اینجوری نبود

دلی گفت : که آخر چه بود حاصل من؟ عشق فرمود:تا چه بگویداین دل من! عقل نالید:کجا حل شود این مشکل من؟مرگ خندید: در این خانه ویرانه من! 

در پناه خود خود خدا


+ نوشته شـــده در سه شنبه 89/7/13ساعــت 6:53 عصر تــوسط آفرینش | نظر
هفته عشق....

دیروز از هر چه بود گذشتیم امروز از هرچه بودیم....

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز....

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود....

جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد....

الهی تو آن کن که از مسیر لاله ها بر نگردیم....

کاش تو مدرسه عشق رفوزه نشیم...

هفته عشق و دلدادگی مبارک....


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 89/7/1ساعــت 12:50 عصر تــوسط آفرینش | نظر
11 سپتامبر(سناریو جدید)

سلام....

دیشب اخبار یه خبر فاجعه ای رو پخش کرد....

 11سپتامبر...

 

فکر میکنن ما ساکت می شینیمو هیچی نمیگیم ... واقعا خیلی پرو و وقیح اند .... حالا دیگه کتاب آسمانی ما مخالف صلحه؟؟؟؟؟؟

  نمردیم معنی صلح رو از حقوق بشر اینا فهمیدیم.... کور خوندن ما کم جوون پای این انقلاب ندادیم و حالا نوبت ماست که راهشون رو ادامه بدیم ...

ما نه دینمون رو کنار میذاریم نه آقامون رو...

 

خاک پای رهبریم...

  


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 89/6/18ساعــت 11:53 صبح تــوسط آفرینش | نظر