سلام! شهر عزادارِ مرد اقیانوس
دقیقههای غمانگیز و سرد بیفانوس
کجاست مرقد گلهای پرپرت ای شهر!
بگو چه آمده از غصه بر سرت ای شهر
بهار پشت درت را کجا کنم پیدا
مدینه! زمزمه کن سوگوارهایت را
چه فصلها که تو را بیبهار باریدند
چه چشمها که تو را داغدار باریدند
تو را که سهم درختانت از تبر زین است
و تا ابد سر گلدستههات پایین است
مدینه! پنجرههایت چقدر غمبارند
چقدر آینههایت گرفته و تارند
کجاست رهگذر کوچههای هاشمیات
بگو چه میگذرد بر عزیز فاطمیات؟
هوای پنجرههایت هنوز بارانی است؟
بهشت گمشدهات روبهروی دریا نیست؟
شب است و آمدهام تا ستارهات باشم
کنار روشنی ماهِ پارهات باشم
به لحظههای غریبت چقدر محتاجم
به عطر روشن سیبت چقدر محتاجم
بخوان که بشنوم آواز هفتبندت را
ترانههای یتیمان دردمندت را
هزار سال از این خواب بر نمیخیزم
از این مجاورت ناب بر نمیخیزم
سلام! شهر بناهای مرمر و سنگی
سلام شهر سیاه و سفید و یکرنگی
به صحن آینه بندت چقدر نزدیکم
به آستان بلندت چقدر نزدیکم
مدینه! تا گل خورشید چند فرسنگ است؟
برایم از غم زهرا بگو دلم تنگ است