مگر نه اشک، زيباترين شعر و بيتاب ترين عشق و گدازانترين ايمان
و داغترين اشتياق و تبدارترين احساس و خالصترين گفتن
و لطيفترين دوست داشتن است که همه، در کوره يک دل، به هم آميخته و ذوب شدهاند
و قطرهاي گرم شدهاند، نامش اشک؟
کسي که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و يا عزادار است
و مرگ عزيزي قلبش را ميسوزاند، ميگريد، غمگين است،
هرگاه دلش ياد او ميکند و زبانش سخن از او ميگويد و روحش آتش ميگيرد
و چهرهاش برميافروزد، چشمش نيز با او همدردي ميکند؛ يعني اشک ميريزد،
اشک ميجوشد و اين حالات همه نشانههاي لطيف و صريح ايمان عميق و عشق راستين اويند
گريهاي که تعهد و آگاهي و شناخت محبوب يا فهميدن
و حس کردن ايمان را به همراه نداشته باشد
کاري است که فقط به درد شستشوي چشم از گرد و غبار خيابان ميآيد